نمیدانی برای این لحظه که بپذیری روزی ببینمت چقدر انتظار کشیده ام و چه اشک شوقی در چشمانم حلقه شده ضربان تند قلبم را نمیتوانم آرام کنم واقعا این تو هستی که اینطور بازخوردی ازت دارم میبینم باورم نمیشه
خدایا خیلی خوبی
مرسی بهم برگردوندیش
کی کجا بیایم عمرم عشق نازنینم
کاش در یکی از همین روزها که بی تابت میشوم و سر از ایستگاه بی آر تی که برگشتنی به منزل سوار میشوی ببینمت، نمیدانم مرا ببینی میشناسی ام، نمی دانم ببینمت میشناسمت، مهم نیست، مهم اینه صدای قلبم و سلول به سلول تنم احساست میکند دوستت دارم و این یعنی داشتن همه خوبیها یکجا
مدتها بود اینطور احساس خوشبختی نکرده بودم
میدانی بعد از اینهمه صبوری کردن بدانی که میخواهدت چقدر می تواند شوق باشد ذوق باشد میدانی چقدر می تواند حس خوشبختی باشد
ممنونم که هنوز دارمت
ممنونم
شبت بخیر زندگی نفس
وای خداوندا ببینی ام حتما میگویی چقدر پیر شدی چقدر قبلا زیباتر بودی
نمی دانم حس عجیبی وجودم را گرفته
میشود بیایی برایم بنویسی و حرف بزنیم بگویی کی کجا بیایم ببینمت
همیشه فکر می کردم دیدارت محال است نمی خواهی ام
ممنونم مرد مهربان رویاهایم
عاشقانه میپرستمت
ببخش اگر تند گفتمو پراکنده نوشتم همین الان بداهه احساسم را و اشکهایم را بدرقه راهت کرده ام نشد فکر کنم نشد بی اندیشم که در این لحظه باید چه بگویم نمی دانم
نکند حرفهایم ناراحتت کند
نمی دانم
فقط میدانم در هر ضربان قلبم عشقی نهفته است که دلیل تپیدن است
درباره این سایت